Friday, January 26, 2007

Ending

After trying every single possible way,
"I am afraid, we are not meant to be together",
is sometimes the only path left.
بعد ازامتحان کردن همه راه ها
"به نظرم ما به درد هم نمیخوریم"
.گاهی تنها راهیه که باقی میمونه

Monday, January 22, 2007

Body

Case A:
- What's our relationship about?
- Honey, when I come, you go.

Case B:
- How do you picture our fairy tale?
- You are always there by my side when I kiss the moon goodnight
& vanish when I open my eyes to greet the sun & come back again
when I kiss the moon goodnight & vanish...

Case C:
- What do you think we should name our first child?
- hmmm... you can name your first child after me.

مورد اول
صنم ما چیه؟ -
.عزیزم، وقتی من میام تو میری -
مورد دوم
داستان رویاییمون رو چطور ترسیم میکنی؟ -
توهمیشه در کنارم هستی وقتی که قبل از خواب، ماه رو میبوسم -
و غیب میشی وقتی چشمام رو برای خوش آمدگویی به خورشید باز میکنم
...و برمیگردی وقتی که قبل از خواب ماه رو میبوسم و غیب میشوی
مورد سوم
به نظرت اسم بچه اولمون رو چی بزاریم؟ -
.اممم... میتونین اسم من رو روش بزارین -

Friday, January 19, 2007

Intorduction

If you've picked up the first call,
don't answer the second.
Or else in the third
you'll have to respond to the tough
"What's our relationship?" question.

تلفن اول رو که جواب دادی
دومـی رو ور نـدار
وگرنه توی سومی
مجبور میشی جواب بدی به سوال دشوار
" صنم ما چیه؟ "

Saturday, January 13, 2007

The Undeniable Denial

The monkey curled under his blanket & he thought to himself;
My will is only a helpless puppet. I follow the path I must.
All my actions are the result of chemical reactions
triggered by environmental stimulations. It is no escaping it.
I have no control over what orders my brain will be forced to give me
in response to what I am to face.It’s all ok with me, not like I can do anything
to change it anyways! Still I sometimes wonder if there’ll be anything called
“The Judgment Day”. Can they possibly convict me of what
I was not in control of!??

And then he went to the kitchen to take his daily prescribed pill to stop thinking...

:میمون خودش رو توی پتوش غرق کرد و با خود اندیشید
.اراده من ، عروسک ناتوانی بیش نیست. من راهی رو میرم که باید
تمام عملهای من نتیجه واکنشهای شیمیایی هستند که
.در پاسخ یه محرکهای محیطی به جریان میافتند. راه فراری نیست
کنترلی ندارم بر دستوراتی که مغزم مجبور به دادنشان میشود
در پاسخ به مواردی که با آنها روبرو میشوم. برایم زیاد هم مهم نیست، کاری هم
از دستم ساخته نیست به هر صورت. با این وجود گاهی فکر میکنم آیا چیزی
تحت عنوان روز رستاخیز وجود خواهد داشت؟ آیا امکان دارد مرا محکوم کنند
برای چیزی که کنترلی روی آن نداشته ام؟
...و بعد به طرف آشپزخانه رفت تا قرص روزانش رو بخوره و افکارش رو متوقف کنه

Thursday, January 11, 2007

Sun's a Man U idiot!

Even the Sun knows
which humps on earth
are worth waking up from in between
every single morning & yet
you insist on calling it a lady!?

P.S: This masterpiece is up for sale for the best offer.



حتی خورشید هم میداند
کدام برآمدگیهای روی زمین
ارزش هر روز از میانشان برخاستن را دارند
و آنوقت تو هنوز اصرار داری آنرا خانوم بنامی؟
ن.ب: این شاهکار هنری به بالاترین رقم پیشنهادی فروخته میشود

Monday, January 08, 2007

When Did You Marry Papa?

The Handicapped marry earlier.
Or perhaps only the handless.

.آدمهای بی دست و پا زودتر ازدواج میکنن
.شاید هم فقط آدمهای بی دست

Friday, January 05, 2007

We Men & Us Men

Who are you trying to fool?
Wearing scarves does not limit your ambitions
while serving the military service limits your high hopes to
being able to take a bath, deficating,
eating food & Sleeping!

کی رو میخوای خر کنی؟
روسری سر کردن، آرزوهای آدم رو که محدود نمیکنه
ولی خدمت سربازی برزگترین آرزوهای آدم رو محدود میکنه به
استحمام، توالت رفتن، غذاخوردن و خوابیدن